سفرنامه و خاطرات حج
۱. معجزهٔ گمشدن کارت حج در مکه!
زائری تعریف میکرد:
«کارت حج من وسط ازدحام مسجدالحرام گم شد. ناامیدانه دنبالش گشتم تا یک زن عربستانی آمد و گفت: “این مال شماست؟” با تعجب پرسیدم چطور پیدایش کردی؟ گفت: “دعا کردم صاحبش را پیدا کنم… انگار صدایی مرا به سمت شما هدایت کرد!”»
۲. پیرمردی که ۴۰ سال منتظر قرعه حج بود
«در مدینه پیرمرد ایرانی را دیدم که با چشمانی اشکآلود میگفت: “۴۰ سال هر سال ثبتنام کردم و رد شدم. امسال وقتی نامم آمد، همسرم فوت کرده بود… اما آمدم تا برایش طلب آمرزش کنم.”»
۳. شستن کفشها در باران مکه!
«یک شب باران شدیدی در مکه آمد. چند زن ایرانی دیدم که کفشهای زائران را جمع میکردند و زیر سقفی میگذاشتند تا خیس نشود. وقتی تشکر کردم، گفتند: “ما همسفران بهشتیم، این کمترین کاری بود که میشد کرد.”»
۴. معجزهٔ آب زمزم برای بیمار
«هماتاقی من در مکه سرطان داشت و دکترها به او گفته بودند بیش از ۶ ماه زنده نمیماند. با ایمان کامل از آب زمزم خورد و دعا کرد. امروز پس از ۵ سال، سالم و پرانرژی است و میگوید: “زمزم شفای خدا بود.”»
۵. گم شدن در راه صفا و مروه!
«در سعی صفا و مروه از گروهم جدا افتادم. ترسیدم چون عربی بلد نبودم. ناگهان زنی ترکیهای دستم را گرفت و گفت: “نگران نباش، من هم گم شدهام! بیا با هم پیدایشان کنیم!” بعد از ۲۰ دقیقه، هر دو گروهمان را پیدا کردیم!»
۶. پیرزن نابینا در کنار کعبه
«پیرزنی نابینا را دیدم که دستش را روی دیوار کعبه گذاشته و زیر لب دعا میخواند. وقتی پس از طواف به او گفتم: “خدا دعای شما را مستجاب کند”، گفت: “من فقط شکرگزارم که بالاخره پس از ۸۰ سال، اینجا هستم.”»
۷. هدیهٔ یک کودک عربستانی
«پسر بچهای در مدینه با خوشحالی به من نزدیک شد و یک بسته خرما داد. وقتی به عربی گفتم: “مال خودت نیست؟” گفت: “مامانم گفته به زائران پیامبر هدیه بدهیم!” اشکم درآمد…»
۸. اشتباهی که به معجزه تبدیل شد!
«یک زائر به اشتباه به جای “لبیک اللهم لبیک”، میگفت: “یا علی کمک!”! وقتی بهش تذکر دادم، گفت: “من سواد ندارم، اما دلم میخواست حضرت علی هم صدام را بشنود!” همان شب در خواب علی(ع) را دیدم که میخندید!»
۹. زائر گریان در حجر اسماعیل
«مردی را در حجر اسماعیل دیدم که بیوقفه گریه میکرد. وقتی دلداریاش دادم، گفت: “۲۰ سال پیش قول داده بودم اگر توفیق حج پیدا کنم، اینجا برای فرج امام زمان(عج) دعا کنم… امروز به وعدهام عمل کردم.”»
۱۰. آخرین حج پدر بزرگ
«پدرم با وجود سرطان پیشرفته، اصرار داشت به حج برود. در عرفات حالش بد شد، اما گفت: “دلم میخواهد همینجا بمیرم!” یک ماه بعد از بازگشت، روحش شاد فوت کرد. همیشه میگفت: “خدا آخرین عمرم را در حج قبول کرد.”»
نتیجهگیری:
حج و عمره فقط یک سفر نیست؛ تغییر زندگی است! این خاطرات ثابت میکند که در این سفر:
- معجزه ممکن است.
- دعاها به اجابت میرسند.
- غریبهها برادران دینی میشوند.
📌 شما هم خاطرهای از حج یا عمره دارید؟ در کامنتها بنویسید! 🌹